در خبرها بود كه يازده تن از مأموران نيروي انتظامي در درگيري با قاچاقچيان مواد مخدر در راور كرمان كشته شدند. دو سه هفته قبل هم شنيديم در س يرجان با آن همه خدم و حشم قادر به اجراي مجازات اعدام دو فرد شرور نبوده اند(اين بماند كه با اعدام در هر حالتي مخالفم). هر از چندي نيز خبر كشته شدن يا به گروگان گرفته شدن سربازان نگون بخت نيروي انتظامي در نواحي كوهستاني غربي به گوش مي رسد. اينها در اصل همان جواناني هستند كه مجبور به انجام خدمت زير پرچم هستند كه بدون گناه قرباني مي شوند و البته در امور نظامي سرپيچي از مافوق مجازات بدتري نيز دارد و آنها مجبور به اطاعت هستند و اصولا يك نظامي نبايد در مورد اجراي دستور خودش قضاوت كند. و اين هم بماند كه به جاي ازدياد نيرو در مناطقي كه اشرار و قاچاقچيان در آنجا جولان مي دهند، تمام ترسشان از اين است كه در تهران يك تظاهرات سكوت برگزار شود!
درگيريهاي اين چندماه هم كه نيروي انتظامي هميشه سپر بلايشان بوده است، به خصوص در روز عاشورا. كه با لبريز شدن كاسه صبر مردم شاهد مصدوم شدن تعدادي از آنها بوديم، در حاليكه به انواع وسايل ضد ضربه مجهز بودند. روز عاشورا يا بايد كتك مي خورديم و يا دفاع مي كرديم و بنابراين تا لحظه اي كه آنها پا به فرار نگذاشته بودند يا باتونهايشان را زمين نگذاشته بودند، بايد تو هم به خيل مدافعان پيوسته و بي خيال ترحم مي شد. ولي حال كه فيلمهاي آن روز را نگاه مي كنم كردم دلم به حالشان مي سوزد. يا بايد دستور فرماندهانشان را اطاعت مي كردند و يا آنكه بايد در برابر انتفاضه ملت قرار مي گرفتند و بدبختها درست مثل كيسه بوكس بودند در برابر مردم.
با ديدن صحنه زير كردن مردم با ماشين پليس، دوباره عصبانيت موج مي زند و آدم مي گويد كاش ملت خشونت بيشتري نيز به خرج مي دادند... ولي بايد پرسيد آن راننده خودروي انتظامي كيست كه دست و پايش را به دليل ترس از گرفتار شدن ميان مردمي كه آخر سر هم با او كاري نخواهند داشت و فوقش چند لگد و چك به او خواهند زد، چنان گم كرده كرده كه لجام گسيخته اين سوي و آن سو مي تازد؟ آيا همان سربازي نيست كه در مدت خدمتش هميشه در استرس بوده و در اوج استرس فقط و فقط مي خواهد بگريزد و نمي داند كه كجا مي رود و از روي چه رد مي شود. نه سايت و وبلاگي خوانده و نه روزنامه و تلويزيون آزادي ديده و نه در يك محيط دانشجويي بوده كه در آن ببيند مي شود به فلاني گفت بالاي چشمت ابروست. گوشش هم پر شده از اينكه فتنه گران و اغتشاشگران را بايد در مأموريت فردا سركوب كنيم. و مدتها هم هست در ميان يك محيط تك جنسي، جايي كه عقده ها تلنبار مي شوند نگهباني و بي خوابي كشيده، و مي بيند پسران و دختران جوان بسياري هم در ميان معترضين فرياد نيروي انتظامي حمايت حمايت سر مي دهند؛ ما هم جاي او باشيم شايد مجبور به عقده گشودن شويم!
شايعه شده از سمت كرج ماشينهاي ضد شو رش زرهي و عجيب و غريبي مي آورند سمت تهران و بيرون نرويد كه هوا پس است. ولي من مي روم تا گشتي بزنم تا ببينم آيا خبري هست يا نه. باران مي بارد و هوا بس ناجوانمردانه سرد است و دارد شب مي شود. از تجمع و فتنه(!) اي هم خبري نيست ولي همه جا پر از مأمور با لباس است و هر جا نيمچه سقفي دارد، جمع شده اند زير آن؛ به خصوص پمپ بنزيني در خيابان آزادي كه موقتا تعطيلش كرده اند! همه جا اينطور است، ميدان انقلاب، جلوي دانشگاه تهران، چهارره ولي عصر، هفت تير، كريمخان، وليعصر و ... و مأمورها مثل موش آب كشيده خودشان را چسبانده اند به ديوار. و چه سخت و دشوار است ساعتها پاييدن و نگهباني! و از آن بدتر تحمل نگاه تنفر آميز عابراني كه چتر به دست، خودشان را زده اند به آن راه كه آمديم براي خريد...
از ترس لگد مردن وحشیانه مردم رو زیر کردن یعنی چی ؟ تیرداد !!!! هر چند زاویه نگاهت رو به این موضوع درک نمی کنم ولی موافقم که من در شرایط اون سرباز نیستم ولی این نوع قضاوت باعث سلب مسوولیت می شه !! ببخشید بیشتر از این نمیتونم بنویسم .. همیشه به وبلاگت سر می زنم
Posted by: نازنین | Monday, January 04, 2010 at 12:34 PM
ممنون از كامنت؛
توجه كنيد كه من اصلا منظورم دفاع از جنايات و سلب مسؤوليت از جانب سركوبگران نيست
با اين نوشته ها فقط خواستم به نوع تحليلي از چرايي رفتار ماموران نيروي انتظامي بگويم و همانطور كه گربه اگر راه فرار پيدا نكند بر مي گردد و چنگ مي زند، در چنان مواقعي بايد راه فرار را براي سربازها و ماموران نبايد بست ، چون جان خود مردم در معرض خطر جدي قرار مي گيرد. همچون افراد مظلومي كه زير ماشينهاي پليس كشته شده اند.
Posted by: تيرداد | Monday, January 04, 2010 at 01:07 PM